از فــــرش تا عـــــــــرش

تو در درون من بودی و من در تو مأوا نگرفته بودم..

دیر به تو عشق ورزیدم ای زیبای دیرینه و حالینه!

دیر به تو عشق ورزیدم چه تو در درونم بودی

اما من به برون پرداختم؛

من تو را با بی میلی حاصل از هجران،

در میان آفریده های زیبایت جست و جو کردم.

تو در درون من بودی و من در تو مأوا نگرفته بودم.

با آنچه که در تو نبوده و هرگز

نخواهد بود، از تو دور افتادم.

لیک مرا فراخوانده ای و خروش برآوردی تا از کری رهایی یابم

اما تجلی تو بر من تایید و کوری ام را زدود.

رایحه ی دل انگیزت را سوی من فرستادی،

آن را بوییدم و اینک برای تو نفس می کشم.

به من طعم محبت آن را چشاندی

و اینک تشنه و گرسنه ی طعم ناب توام.

مرا لمس کردی و من در آتش آرامش تو سوختم.

« سنت آکوستین »


خط خطــی شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 12:21 عصر به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |